۲۳ مرداد ۱۳۸۹، ۹:۲۸

فلسفه قاره‏ای

فلسفه قاره‏ای

کتاب "فلسفه قاره‏ای" نوشته سایمون کریچلی و ترجمه خشایار دیهیمی با شمارگان 2000 نسخه و در قطع پالتویی از سوی نشر ماهی منتشر شده است.

خبرگزاری مهر- گروه دین و اندیشه: تقسیمات همواره اعتباری‏اند؛ تقسیم فلسفه معاصر به تحلیلی و قاره‏ای نیز هم. می‏توان این تقسیمبندی را گونه‏ای دیگر نیز طرح کرد اما علی‏الحساب باید گفت که این تقسیمبندی تا حدی مورد اقبال اهالی آکادمی و کمابیش بسیاری از اندیشمندان خارج از آکادمی نیز قرار گرفته است.

فلسفه قاره‌ای (Continental philosophy) در واقع مجموعه‌ای از سنتها در جریانهای فلسفی دو قرن اخیر است که در قاره اروپا وجود داشته‏اند و می‏توان پدیدارشناسی، اگزیستانسیالیسم وهرمنوتیک را از جمله آنها دانست. البته باید توجه داشت که عنوان "فلسفه قاره‏ای" نخستین بار در نیمه دوم قرن بیستم و برای اشاره به حوزه اندیشمندان و سنت‌های خارج از فلسفه تحلیلی به کار رفت.

فلسفه تحلیلی (Analytic philosophy) اما فلسفه آکادمیک حاکم بر دانشگاههای کشورهای انگلیسی‏زبان (آنگلو-ساکسون) است که فیلسوفانش بر روشنی و وضوح، بامعنی بودن و منطقی و ریاضی‌وار بودن گزاره‏ها تأکید فراوان دارند و در نتیجه به متافیزیک به دیده شک می‌نگرند. آنها معتقدند که روش تحلیل خاصی وجود دارد که فلسفه فقط از آن طریق می‌تواند به نتایج مطمئن دست یابد.

در همین راستا منطق و فلسفه زبان از همان ابتدا از بحثهای محوری فلسفه تحلیلی محسوب می‏شدند که می‏توان از پوزیتویسم منطقی، تجربه‏گرایی منطقی، اتمیسم منطقی، منطق‌گرایی و فلسفه زبان به عنوان گرایشهای مختلف در این نحله فلسفی نام برد.

کتاب "فلسفه قاره‏ای" نوشته سایمون کریچلی کتابی است مختصر و مفید که در فوریه 2001 (زمستان 1380) به زبان انگلیسی و از سوی انتشارات آکسفورد در قالب مجموعه Very Short Introductionsمنتشر شد.

انتشارات آکسفورد از سال 1995 انتشار این مجموعه را در دستور کار خود قرار داده که تاکنون بیش از 260 عنوان کتاب در قالب این مجموعه منتشر شده است. هرچند بخش اعظمی از این کتابها به مفاهیم فلسفی و فلاسفه برمی‏گردد، اما تنوع موضوعی این مجموعه بسیار گوناگون است.

"فلسفه قاره‏ای" به گفته مؤلفش در پی هدفی سه گانه است: نخست اینکه می‏خواهد با وارسی تاریخچه  معنای فلسفه قاره‏ای و نحوه جدایی آن از به اصطلاح فلسفه تحلیلی یا فلسفه انگلیسی – آمریکایی، که می‏گویند نقطه مقابل آن است و منتقد آن، نشان دهد که چرا این اصطلاح محل نزاع است.

کریچلی همچنین می‏خواهد نشان دهد که چگونه انگاره فلسفه قاره‏ای را می‏توان مشخص کرد و نشان داد که فلسفه قاره‏ای مجموعه مشخصی از سنتها و ورزه‏های فلسفی است که طیف گسترده و پر ابهتی از مسایلی را شامل می‏شود که در سنت انگلیسی – آمریکایی غالباً نادیده گرفته شده یا طرد شده‏اند.

سومین هدف این کتاب بنا به گفته نویسنده آن این است که می‏خواهد نشان دهد چگونه می‏توان در آینده از فلسفه در مقام فلسفه، ورای نزاعهای حرفه‏ای که چه کسی فیلسوف تحلیلی است و چه کسی فیلسوف قاره‏ای، بهتر سخن گفت.

فصل نخست کتاب به "شکاف میان حکمت و شناخت" می‏پردازد و می‏کوشد نشان دهد که فلسفه قاره‏ای بیشتر جاذبه‏اش را مدیون تلاشی است که برای پل زدن بر دره میان سؤالهای نظری درباره اینکه چگونه آنچه را که می‏دانیم، می‏دانیم و سؤالهای عملیتر و مربوط به هستی و زندگی (اگزیستانسیل) یا لااقل کم کردن فاصله این دره میان شناخت و حکمت (یا نظر و عمل) به خرج داده است.

فصل دوم، با عنوان "سرچشمه‏های فلسفه قاره‏ای: چگونه از کانت به ایده‏آلیسم آلمانی رسیدیم؟" طرحی در می‏اندازد از شیوه‏های مختلف تاریخی تمیز گذاشتن میان فلسفه قاره‏ای و فلسفه تحلیلی. در این فصل کانت به عنوان آخرین فیلسوف بزرگ مشترک میان این دو سنت مورد بحث قرار می‏گیرد و پیامدهای ضمنی اما چشمگیر نقد عقل وی، در فلسفه قاره‏ای قرنهای نوزدهم و بیستم پی گرفته می‏شود.

"عینک و چشمی برای دیدن: دو فرهنگ در فلسفه" عنوان فصل سوم این کتاب است که بررسی برخی مسایل و مشکلات تمیزگذاری میان فلسفه قاره‏ای و فلسفه تحلیلی و جلوه‏های گوناگون میان این دو فرهنگ را مدنظر قرار می‏دهد.

در فصل چهارم، "آیا فلسفه می‏تواند جهان را تغییر دهد؟ نقد، پراکسیس، رهایی"، کریچلی به وجوه شاخص و جذاب فلسفه قاره‏ای به شکلی سیستماتیک‏تر توجه کرده است تا در نهایت نشان دهد که چگونه و چرا فلسفه قاره‏ای عمدتاً دلمشغول به دست دادن نقدی از ورزه‏های اجتماعی جهان مدرن است، نقدی که هدف نهایی‏اش رهایی فردی و رهایی اجتماعی است.

در فصل پنجم، "چه باید کرد؟ چگونه به نیهیلیسم پاسخ دهیم؟"، با بررسی نیهیلیسم در نیچه و نیز نوع روسی آن، نشان داده می‏شود که چگونه آن بیماری فرهنگی و فکری که نیچه نام نیهیلیسم را بر آن نهاد، پس از او به دو شاخه متفاوت مدرنیسم واپس‏گرایانه و مدرنیسم پیشروانه تقسیم شد و چگونه این مسأله منجر به فهم خاصی از رابطه میان فلسفه و نافلسفه در سنت قاره‏ای شد.

"تأمل در نمونه‏ای از سوءتفاهم: هایدگر و کارناپ" فصل ششم کتاب "فلسفه قاره‏ای" است که در قالب پژوهشی موردی به نزاع هایدگر و کارناپ از اوایل دهه 1930 اختصاص یافته است، نزاعی میان درک و برداشت علمی از جهان به نمایندگی کارناپ و حلقه وین از یک سو و درک و برداشت اگزیستانسیالیستی و هرمنوتیکی از جهان به نمایندگی هایدگر از سوی دیگر.

در فصل هفتم، "علم‏زدگی در برابر وهم زدگی: پرهیز از مخمصه سنتی در فلسفه"، بحث رابطه میان درک و برداشت علمی و هرمنوتیکی از جهان بسط یافته و به دو مقوله مهم "علم‏زدگی" و "وهم‏اندیشی" پرداخته شده است. به زعم کریچلی بدیل این دو قطب افراطی، که در فلسفه تحلیلی و فلسفه قاره‏ای، هر دو، خود را به نمایش می‏گذارد، "راه سوم"ی میان این دو قطب است.

هشتمین و اخرین فصل کتاب کریچلی، "جرأت دانستن: فرسودگی نظریه و نوید فلسفه" است که در آن فلسفه قاره‏ای و فلسفه تحلیلی، هر دو، توصیفات فرقه‏گرایانه فیلسوفان از خودشان و نتیجه حرفه‏ای کردن این رشته، عنوان شده‏اند، حال آنکه کریچلی تأکید می‏کند که فلسفه باید بیانی و جلوه‏ای زنده از زندگی باشد.

کد خبر 1129948

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha